سید محمدسید محمد، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

گل پسر مامان و بابا

شرکت در مسابقه

سلام سید محمد ما برا خودش یه مهندسه!!! عاشق پیچ گوشتی و انبر دست فقط لازمه پیچ گوشتی رو ببینه اون وقته که از شیر آب و وسایل خونه تا اسباب بازیای خودش رو تعمیر میکنه خیلی عکس از تعمیر کاریاش دارم و قبلاً هم خیلیاش رو گذاشتم اما این بار می خواد تو مسابقه شرکت کنه ببینه نی نی های دیگه هم اندازه اون کارای شگفت انگیز انجام میدن تو پست بعدی یه نمونه تعمیر بخاری رو که خونه مامانم انجام میدادم میزارم خیلی فیلمش بامزه هست ولی خوب برا مسابقه عکس میخواد انشاا... بتونه برنده بشه راستی اون موقع تو عکس یه سال و نیمش بوده اول زمستون سال قبل عکس تو پست بعدی
25 تير 1390

واکسن 6 ماهگی

این عکس ها برای روزیه که واکسن ۱۸ ماهگیت رو زدیم   این قدر پات درد میکرد که تکون نمیخوردی حتی خوابیده بازی میکردی  برای اولین بار بود که وقتی واکسن زدی تب کردی                 ...
18 تير 1390

منبر رفتن سید محمد!!

هرسال سالگرد عمو محمود که شهید شده خونه باباحاجی آخرای شهریور روضه میخونن  این عکسا برای وقتیه که شما یه سال و 3 ماه داشتی قبل از شروع روضه ازت گرفتم         ...
18 تير 1390

تولدت مبارک

     سلام  امروز روز تولد قند عسل مامانه   پسر گلم دو سالش شده     عزیز دلم دو سال روز پنج شنبه بود که شما گل پسر من قدم روی چشمان من گذاشتید و به این دنیا وارد شدید.  مامانی تا روز ۲۳ خرداد اون سال یعنی سال ۸۸ میومد سرکار  ولی از اون روز به بعد به اصرار مامان جون دیگه مرخصی ایام زایمان شروع شد اون موقع ها خاله نجمه توی بیمارستان کار میکرد و هر روز با موردای زیادی روبرو میشد که دیر برا به دنیا اومد نوزادشون اقدام کرده بودن و متاسفانه نی نی هاشون مشکل دار شده بودن برا همینم خیلی میترسید دایماْ به مامانی میگفت زود برو بیمارستان اونا بهتر راهنماییت میکنن راستش ماما...
18 تير 1390

سید محمد و تولد دو سالگی

سلام عزیز دل مامانی  دیروز روز تولد دو سالگی شما گل پسر مامانی بود.  مامان جان خیلی دلم میخواست این روز مرخصی بگیرم و کاملاً در کنار تو باشم ولی چون فصل امتحاناته و منم مراقب بودم نمی شد که مرخصی بگیرم مطابق هر روز که بابایی پست صبح است ساعت 5/5 از خواب بیدارشدیم و آماده شدیم ساعت 15/6رفتیم خونه مامان جون شما چون شب قبلشم دیر خوابیده بودی هنوز خیلی خوابت میومد و بغل من بودی در که زدیم بابا جون امیر رضا اومدن درو باز کردن اونا داشتن رو حیاط توپ بازی میکردن میبینی مامان جون شما و امیر رضا باباجون رو اول صبحی به چه کارایی وا میدارید!!!!  بعد دیگه شما هم رفتی دنبال بازی و من ساعت 5/7 با هزار دزد و کلک بازی از خونه اومدم بیرون ...
18 تير 1390

الله من

هنوز یه سال نداشتی که هر کی میرفت وضو بگیره شما هم شروع میکردی به مسح سر و پات کشیدن بعدم مهر بر میداشتی و مثلاً نماز میخوندی   الان دیگه مهرت جداست و کسی حق نداره به جا نماز و مهر شما دست بزنه یه روز تو آشپزخونه بودم صدات نمیومد اومدم ببینم چکار میکنی این صحنه ها رو دیدم و ازت عکس گرفتم                 ...
18 تير 1390

علی اصغر مامانی

پسر گلم اولین محرم زندگیت درست زمانی بود که شما شش ماهه بودی   مامانی این 2 سال که محرم اومده لباس تنت کردم و شما رو به مراسم مخصوص علی اصغر بردم   این عکسا برای وقتیه که یه سال و شش ماه داشتی شبای دهه اول محرم لباس مشکی میپوشیدی و توی مراسم عزاداری شرکت میکردی انشاا.. حضرت علی اصغر خودش یار و یاورت باشه همیشه                                                             ...
18 تير 1390