سید محمد و تولد دو سالگی
سلام عزیز دل مامانی
دیروز روز تولد دو سالگی شما گل پسر مامانی بود.
مامان جان خیلی دلم میخواست این روز مرخصی بگیرم و کاملاً در کنار تو باشم ولی چون فصل امتحاناته و منم مراقب بودم نمی شد که مرخصی بگیرم مطابق هر روز که بابایی پست صبح است ساعت 5/5 از خواب بیدارشدیم و آماده شدیم ساعت 15/6رفتیم خونه مامان جون شما چون شب قبلشم دیر خوابیده بودی هنوز خیلی خوابت میومد و بغل من بودی در که زدیم بابا جون امیر رضا اومدن درو باز کردن اونا داشتن رو حیاط توپ بازی میکردن میبینی مامان جون شما و امیر رضا باباجون رو اول صبحی به چه کارایی وا میدارید!!!!
بعد دیگه شما هم رفتی دنبال بازی و من ساعت 5/7 با هزار دزد و کلک بازی از خونه اومدم بیرون و بباجون اومد من رو برسونه مامان جونم چقدر گریه کردی الهی دور بگردم قربون اشک چشمت شم نبینم مامانی چشات خیس باشه
ساعت 5/3 که من برگشتم بازم صدات از پشت در میومد همین که اومدم تو خونه دیدم واااااااااااااااااااااای مامانی چه کار کردی ؟؟؟؟ دوباره فرش مامان جون اینا رو خیس کرده بودی و باباجون برده بود شما رو دستشویی و شسته بودد خلاصه با اینکه خیلی خسته بودم با کمک باباجون فرش رو شستیم و بعد به باباجون گفتم مارو برسونه خونه
ساعت 5/4 بود که رفتیم خونه دیگه بگزریم که شما دوباره میخواستی با باباجون بری و من با گریه آوردمت تو خونه
دیگه من زود دست به کار شدم و یه کیک سه طبقه پختم و یه گوشه پذیرایی رو برات با حداقل امکاناتی که تو خونه داشتم تزئین کردم و دیگه خونه رو مرتب کنم و کلی کار دیگه ....
ساعت 5/7 بابایی اومد خونه و اون موقع شما خواب بودی بعد باهم بیدارت کردیم و کلی از اون موقع که تازه به دنیا اومدی بودی حرف زدیم و بعدم باباجون و مامان جون و خاله فهمیه اومدن اونجا البته مامانی ما کسی رو برا تولدت دعوت نکردیم اونا چون میدونستن تولدته خودشون اومده بودن
بعدم دیگه عکس گرفتیم و کیک و شربت و چایی خوردیم و شما هم کلی با موتور پلیسی که باباجون برات خریده بود بازی کردی دست باباجونم درد نکنه
مامانی خودت میدونی اصلاً وقت نشد برم برات کادو بگیرم ولی تصمیم گرفتم یه شورت لی که فبلاً برات دیده بودم رو تا آخر هفته برم برات بخرم
خلاصه اینکه بااینکه تولد شما خیلی خلوت و خیلی خیلی ساده برگزار شد ولی بمون خیلی خوش گذشت تولدت مبارک
اینم چند تا عکس از تولدت