سید محمدسید محمد، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

گل پسر مامان و بابا

علی اصغر مامانی

پسر گلم اولین محرم زندگیت درست زمانی بود که شما شش ماهه بودی   مامانی این 2 سال که محرم اومده لباس تنت کردم و شما رو به مراسم مخصوص علی اصغر بردم   این عکسا برای وقتیه که یه سال و شش ماه داشتی شبای دهه اول محرم لباس مشکی میپوشیدی و توی مراسم عزاداری شرکت میکردی انشاا.. حضرت علی اصغر خودش یار و یاورت باشه همیشه                                                             ...
18 تير 1390

پستانک خوردن سید محمد

اولین مکی که به پستانکت زدی وقتی بود که فقط 2 روز داشتی!!!! اون موقع فقط یه لحظه گذاشتم دهانت که ببینم میخوری یانه که بهش مک زدی بعد از اون تا 4 ماهگی اصلاً بهت ندادم و بعد از 4 ماهگی دادم دستت و تو عاشقش شدی بعد از اینکه 6 ماهت شد و من باید برمیگشتم سرکار دیگه شد رفیق موقع خوابت تا نمیخوردی نمی خوابیدی  پستونک مخصوص خونه مامان جون اینا بود و شما  فقط اونجا بود که اونو مک میزدی!  خیلی خیلی بهش وابسته شده بودی از یه سال بیشتر داشتی که کم کم گذاشتیش کنارو دیگه نخوردیش   خیلی راحت بهش علاقه پیدا کردی و خیلی راحتر گذاشتیش کنار                  ...
18 تير 1390

نوروز 89

پسر گلم نوروز 89 اولین سال نویی بود که در کنار ما کنار سفره هفت سین نشستی        انشاا.. هر روزت نوروز باشه پسر گلم      اینم سفره ای که تا روز 13 نوروز پهن بود و شما پسری چند بار اونو بهم ریختی!!!!      اینم سفره سال 90  که شما گل پسری من  دومین بهار رو با ما بودی    ...
18 تير 1390

خواب

این عکسا رو وقتی خواب بودی ازت گرفتم  خوابای خوش ببینی عزیز دلم                            ...
18 تير 1390

مسابقه

سلام این اولین مسابقه ای که من تو اون دارم شرکت میکنم دست مامان گلم درد نکنه اون منو شرکت داده انشاا.. برنده میشم و اینم میشه اولین جایزه ام!!! بای به امید برنده شدن من خیلی کوچلویم لطفاً بهم رای بدید!!!!!!!!!!!!
25 ارديبهشت 1390

نمایشگاه ماشین سید محمد

سلام دیشب بازم برات 2 تا ماشین خوشکل خریدیم حالا دیگه میتونی نمایشگاه خودتو راه بندازی با انواع و اقسام ماشین هایی که داری گالری کاملی از آب در میاد!!!! گل پسر ما عاشق ماشین بازیه به خصوص یه ماشین پلیس کنترلی داره که خیلی دوستش داره باباجون برا تولد یک سالگیش براش خریده مامان جانم   اینقدر اونو زیر پاهات گذاشتی تا دستت به چیزا برسه و اینقدر از دستای نازنینت خورده زمین که دیگه خراب شده بود چند روز پیش بابایی و باباجون باهم اونو برات درست کردن و دوباره رو براه شد بعد بابایی گفت بزارمش کنار تا بزرگتر که شدی بتونی باهاش بازی کنه آخه مامانی حیفه ماشین کنترلی به این خوبی رو تو همش بزنی زمین !! تمام مدتی که م...
24 ارديبهشت 1390